محمدپارسامحمدپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره

خاطرات مامانی

شب یلدا

سلام عزیزم شب یلدا یا شب چله بلندترین شب سال در نیمکره شمالی است .این شب به زمان بین غروب آفتاب از ۳۰ آذر (آخرین روز پاییز ) تا طلوع آفتاب در اول ماه دی (نخستین روز زمستان ) اطلاق می‌شود. ایرانیان و بسیاری از دیگر اقوام شب یلدا را جشن می‌گیرند. ایرانیان نزدیک به چند هزار سال است که شب یلدا آخرین شب پاییز را که درازترین و تاریکترین شب در طول سال است تا سپیده دم بیدار می‌مانند واین شب را جشن می گیرند و به دیدو بازدید می روند. عزیزم این شب رو به شما و همه دوستان خوبمون و نی نی های گلشون  که به ما لطف دارند و بهمون  سر می زنند تبریک می گم .  ...
30 آذر 1390

4 روز دیگه . . .

سلام عزیزم شما امروز 40 هفته ات تموم شد و از فردا وارد 41 هفته می شی 4 روز دیگه گل پسلی میاد پیشمون  فرشته کوچولوی ناز از بقیه فرشته ها خداحافظی کن چون دیگه چیزی نمونده مامانی و بابایی خیلی دوستت دارن راستی گلم امشب ،شب یلداست و قراره من و بابایی و شما با هم بریم خونه مامان جونی و بابا جونی انشاالله سال دیگه شما هم هستی و سه تایی با هم می ریم  . تا بعد گل پسلی     ...
30 آذر 1390

5 روز دیگه . . .

سلام عزیزم روزها یکی پس از دیگری میاد و میره و من و بابایی برای دیدنت لحظه شماری می کنیم . مامانی خیلی استرس داره  این روزها کارم شده فکر کردن تا حالا اینقدر بیکار نشده بودم که بخوام اینجوری فکر کنم امروز خاله هاجیک و دایی سعید یه سر اومدن اینجا البته با کلی دردسر و اتفاقاتی که براشون تو راه افتاده بود دایی سعید اینجا می نویسم تا پسلی در آینده بخونه و یه کمی حواسشو جمع کنه حدود ساعت 6 عصر خاله هاجیک زنگ زد که می خوام یه سر کوچیک بیام پیشت منم گفتم بیا آجی جون مثل اینکه دایی سعید هم در همون لحظه تصمیم می گیرند که با خاله جونی بیان و به همین دلیل بدون توجه به اینکه ماشین بنزین داره یا نه راه میافتن میان حالا خدا رو ش...
29 آذر 1390

6روز دیگه . . .

سلام گل مامانی و بابایی 6 روز دیگه به روز تولدت باقی مونده  خاله جونی ها ودایی جونی ها همه بی صبرانه منتظر دیدن روی ماهت هستند . نانازی الان بابایی مشغول درس خوندن هست آخه عصر امتحان داره  من و تو برای اینکه مزاحمش نباشیم  اومدیم اینجا  گلم دیشب حال بابایی خیلی بد بود اما خداروشکر  سرماخوردگیش از دیشب تا حالا بهتر شده مواظب خودت باش عزیزم انشاالله این چند روز دیگه هم به خوبی طی می شه وصحیح و سالم میای پیشمون     ...
28 آذر 1390

7 روز دیگه . . .

سلام قند عسل خوبی ؟ شمارش معکوس کم کم داره به پایان می رسه مامانی خیلی استرس داره همش دعا  می کنم زودتر از 3 دی دنیا بیای اومدنت غافلگیرانه باشه  خیلی بهتره تا اینکه بخوام اینجوری منتظر بمونم بابایی رو هم با این حرفام کلافه کردم شب و روز براش نذاشتم بنده خدا هیچی هم نمی گه فقط دلداریم می ده وای پسلم نا گفته نمونه بابایی از دیروز سرما خورده ونیاز به استراحت داره اما چون چند روزی نبوده تموم سعی اش رو داره می کنه تا اومدنت تموم کارهای عقب مونده رو انجام بده فردا امتحان هم داره قراره با این حالش امشب بشینه درس بخونه امیدوارم حال بابایی زودی خوب شه براش با قلب کوچولو و پاکت دعا کن عزیزم ...
27 آذر 1390

8روز دیگه. . .

سلام گلم خوبی نانازی ؟  از امروز تا شنبه آینده یعنی در 8 امین روز شما میای پیشمون هم خوشحالم و هم استرس دارم امیدوارم پسل خوب و آرومی باشی وای مامانی امروز از اداره زنگ زدند و گفتند شما میتونی از 6 ماه مرخصی زایمانت استفاده کنی از این بابت خیلی خوشحالم آخه همش فکرم درگیراین مساله بود که اگر کمتر از 6 ماه بتونم برم مرخصی کی ازت مراقبت کنه البته  قرار هست مامان جونی (مامان) مراقبت باشه ولی چون تو کوچولو هستی ونیاز بیشتری به  مامانی داری نگرانت بودم خب حالا خیالم راحته تا 6 ماهگیت خدا بزرگه تازه تا اون موقع واسه خودت مردی شدی و میتونی ساعاتی از روز رو بدون مامانی بگذرونی   من و بابایی خیلی...
26 آذر 1390

9روز دیگه . . .

                                                      سلام نانازم خوبی ؟ وای 9 روز دیگه مونده نانازم این روزها و ساعت های آخر خیلی دیر برامون می گذره انگار زمان از حرکت وایستاده راستی گلم بابایی  اومد و شما هم کلی با حرکاتت خودتو براش لوس کردی تقریبا همه چیز برای ورودت آماده هست گلم امیدوارم این چند روز هم به خوبی ...
25 آذر 1390

10 روز دیگه . . .

سلام عزیزم یک روز دیگه هم گذشت و حالا 10 روز دیگه تا لحظه دیدار باقی مونده دیشب خیلی به یادت  بودم گلم تصور اینکه 10 روز دیگه یه فرشته به جمعمون اضافه می شه خیلی هیجان انگیزه  نمی دونم احساسم رو چطور بیان کنم بابایی هنوز نیومده امروز هم تماس گرفت و حال نانازشو پرسید و باز احساس نگرانی کرد که نکنه خدای نکرده برای من و شما اتفاقی   بیافته خب بابایی دیگه هر چی هم بهش بگیم بازم نگران می شه امروز هم با خاله جون خونه بودیم مامان جونی (مامان) آنفلوانزا گرفته  قرار بود امشب بریم اونجا که گفتند برای جلوگیری از انتقال بیماری بهتره که نریم ما هم قبول کردیم این روزا تو خونه خودمون مهمون  ...
24 آذر 1390

39 هفتگی نی نی

سلام عزیزم وای 11 روز دیگه فقط مونده شما از فردا وارد هفته 40 خواهی شد  قبلا هم گفته بودم نانازی که طبق سونوگرافی شما فردا تازه وارد هفته 38خواهی شد و خانم دکتر تاریخ سونوگرافی رو دقیق تر می دونه خب نانازی امروز بابایی چندین بار تماس گرفت و جویای احوال من و شما شد فکر کنم تموم فکر و تمرکز بابایی پیش شماست امیدوارم مشکلی پیش نیاد تا بابایی این همه استرس بهش وارد نشه راستی خاله هاجیک امروز هم پیشمون موند کلی هم برامون زحمت کشیده  تموم کارهایی که قرار بود بابایی تو این مدت انجام بده و فرصت نکرده بود رو زحمتش رو کشید و انجام داد دستش درد نکنه انشاالله بتونیم جبران کنیم خیلی دوستت داریم ...
23 آذر 1390

روزشماری مامانی 2

سلام نانازم خوبی ؟ وای یه روز دیگه گذشت و حالا 12 روز دیگه باقی مونده  نازشو برم که هر روز داره بزرگتر و قوی تر می شه اینو از روی حرکات و ضربه هایی که به دل مامانی می زنی کاملا می شه احساس کرد قند عسل از امروز بابایی به مدت 3 روز نیست چون از  طرف دانشگاه  برای مسابقات محمودآبادرفتند   وای وای  فکر کنم بابایی اصلا نخوابید  دیشب  آخه خیلی عصبی و نگران بود که نکنه  در نبودش اتفاقی برای من و شما بیافته   مامانی کلی دلداریش داد که نگران نباشه و با خیال راحت بره اما بازم امروز کلی سفارش کرد و ازمون خدا حافظی کرد و رفت تازه گلم ازت قول گرفته  که یه م...
22 آذر 1390